انیشتن یک سلام ناشناس البته می بخشی
دوان در سایه روشنهای یک مهتاب خلیایی
نسیم شرق می آید شکنج طره ها افشان
فشرده زیر بازو شاخه های نرگس و مریم
از آنهایی که در سعدیه شیراز می رویند
ز چین و موج دریاها و پیچ و تاب جنگل ها
دوان می آید این صبح سحر، خواهد به سر کوبد
در خلوت سرای قصر سلطان ریاضی را
درون کاخ استغنا، فراز تخت اندیشه
سر از زانوی استغراق خود بردار
به این میهمان که بی هنگام و ناخوانده است در بگشای
اجازت ده که با دست لطیف خویش بنوازد
به نرمی چین پیشانی افکار بلندت را
به آن ابریشم اندیشه هایت شانه خواهد زد
نبوغ شرق نیز با آیین درویشی
به کف جام شرابی از صبوی حافظ و خیام
به دنبال نسیم می آید از در میزند زانو
که بوسد دست پیر حکمت دانای مغرب را
انیشتن آفرین بر تو
خلاء با سرعت نوری که داری در نور دیدی
زمان در جاودان پی شد، مکان در لامکان طی شد
حیات جاودان کز درک بیرون بود پیدا شد
بهشت روح علوی هم که دین می گفت جز این نیست
تو باهم آشتی دادی جهان دین و دانش را
انیشتن ناز شست تو
نشان دادی که جرم و جسم چیزی جز انرژی نیست
اتم را می شکافد جزء، جمع عالم بالاست
به چشم مو شکاف اهل عرفان و تصوف نیز
جهان ما حباب روی چین آب را ماند
من ناخوانده دفتر هم که طفل مکتب عشقم
جهان جسم موجی از جهان روح می بینم
اصالت نیست در ماده
انیشتن صد هزار احسنت ولیکن صد هزار افسوس
بشر از کشف و الهام تو دارد بمب می سازد
انیشتن اژدهای جنگ
جهنم کام وحشتناک خود را باز خواهد کرد
چه می گویم
مگر مهر و وفا محکوم اضمحلال خواهد بود
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد
مگر یک مادر از دل، وای فرزندم نخواهد گفت
انیشتن بغز دارم در گلو دستم به دامانت
نبوغ خود به کار التیام زخم انسان کن
سر این نا جوانمردان سنگین دل به راه آور
نژاد و کیش و ملیت یکی کن ای بزرگ استاد
زمین یک پایتخت امپراتوری وجدان کن
تفوق در جهان قائل مشو جز علم و تقوی را
انیشتن نامی از ایران ویران هم شنیدستی
به این وحشی تمدن گوشزد کن حرمت مارا
حکیما محترم می دار مهد ابن سینا را
انیشتن پا فراتر نه جهان عقل هم طی کن
کنار هم ببین موسی و عیسی و محمد را
کلید عشق را بردار و حل این معما کن
وگر شد از زبان علم این قفل کهن وا کن
انیشتن باز هم بالا
خدا را نیز پیدا کن